منجی |
دوش که غم پرده ما می درید خار غم اندر دل ما می خلید در بر استاد خرد پیشه ام طرح نمودم غم و اندیشه ام کو به کف آیینه تدبیر داشت بخت جوان و خرد پیر داشت پیر خرد پیشه و نورانی ام برد ز دل رنگ پریشانی ام گفت: که در زندگی آزاد باش هان گذران است جهان، شاد باش رو به خودت نسبت هستی مده تن به چنین هستی و پستی مده زان چه نداری ز چه افسرده ای وز غم و اندوه دل آزرده ای گر بدهد یا ندهد دست دوست ور ببرد یا بنهد ملک اوست گر بکَشی یا بکُشی دیو غم کج نشود دست قضا را قلم آنچه خدا خواست همان می شود وان چه دلت خواست نه آن می شود! [ یادداشت ثابت - پنج شنبه 91/7/7 ] [ 8:37 عصر ] [ گل نرگس ]
|
|
[ طراحی : پرشین اسکین ] [ Weblog Themes By : Persian skin ] |